مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

دو سال و هفت ماه

چند روزي ميشه قالب هاي مختلف رو براي وبلاگت امتحان مي كنم تا ببينم كدوم به دلم ميشينه تا بزارم ثابت بمونه. امروز كه داشتم قالب رو نگاه مي كردم چشمم به بالاي صفحه افتاد و ديدم دقيقا روي دو سال و هفت ماهه و براي اولين بار بودم كه من فراموش كرده بودم امروز بيست و ششمه و يه ماه ديگه از ماههاي عمر دلبندم گذشت و سنش بالاتر رفت. آخه ماشالله اينقدر آقا شدي كه ديگه خيلي خيلي كم مامان رو اذيت مي كني و من ديگه اينقدر منتظر گذشتن ماههاي زندگيت نيستم كه ببينم كي بزرگ و بزرگتر مي شي و از سختي ها كاسته مي شه. يادمه وقتي به دنيا اومده بودي .من مي گفتم زودتر بزرگ بشي ولي عمت مي گفت اونوقت ديگه بچه ي كوچولو نداري و من اون روزها چون تازه چند روز از زايمانم م...
26 دی 1391

اينطور به من نگاه نكن....

پسرم ، نفس مامان ديشب براي اولين بار ج . ي. ش. ش رو توي خواب گفت . اينقدر وول وول ميزد كه من و بابايي بيدار شديم و بعدش گفت ج. ي .ش داره فداش بشم.   خداياااااااااااااااااا شكرت .  نگاهت اينقدر بزرگ و عاقلانه شده كه وقتي تو چشمام نگاه مي كني و يه چيزي ازم ميخواي انگار مسخ مي شم و نمي تونم انجام ندم تازگي ها وقتي من با صداي بلندتر بهت مي گم اينكارو نكن تو هم صدات رو بلندتر و مردونه تر مي كني و مي گي: گفتم تو اين كارو نكن يه شب هم بابا رفته بود بيرون كه گريه مي كردي...... منم گفتم مهراد بيا اينجا با هم گريه كنيم و من بهت بگم كه تو چطوري گريه مي كني .............كلي ادات رو درآوردم و تبديل به يه بازي شد. هيچ اسم ديگه اي ر...
20 دی 1391

سفارشات آقا مهراد

اين هفته پدربزرگ و مادربزرگ مهراد جان نيستن و مهراد جان با باباييشه. ديروز ظهر بابايي اداره كار داشته و مهراد رو برده خونه ي عموش كه با ملينا بازي كنه. وقتي فهميدم زنگ زدم به پرستار ملينا جون و بهش سفارشات لازم رو كردم كه يه وقت مهراد خونه ي عموش دسته گل آب نده. ظهر كه رفتيم دنبال مهراد ............ وقتي نشست تو ماشين چشماش از خوشحالي برق ميزد ..لبخند زد و گفت : مامان با ملينا بازي كردم .....................كاملا مشخص بود كه خيلي روحيش عوض شده بود. بهش گفتم غذا خوردي .......گفت آره..............تو خونه خودمونم ماكاروني مي خورم فهميدم كه بچم هوس ماكاروني كرده دوباره همون تو ماشين ديگه خوابيد و منم بيدارش نكردم كه غذا بخوره .....عص...
4 دی 1391
1